ஜƸ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒشاپرک های خیالیƸ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒஜ

دلنوشته ها.دیدنی ها و شنیدنی ها...

ஜƸ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒشاپرک های خیالیƸ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒஜ

دلنوشته ها.دیدنی ها و شنیدنی ها...

فریاد سکوت وار

نور مهتاب در سکوت شب فرو رفته
و جیرجیرکها گاه به گاه سکوت را می شکنند 
بی شک آن موجودات کوچک نمی دانند که مدام با صدای خود مرا از افکار خویش بیرون می کشانند
منی که همرنگ با سکوت شب شدم و در سکوت خود فرورفته ام
سکوتی پر از فریاد.....
        فریادی از درون چشمان منتظرم
                فریادی از درد، درد ترک برداشتم قلب کوچکم 
                         فریادی از درون قطرات اشک چشمانم
                                           فریادی از ذره ذره ی وجودم
و من پر می شوم از فریاد سکوت وارم
فریادی که از دست سنگدلان زمانه در پوشش سکوت پنهان شده
و تو .....
و تو تنها حال مرا می فهمی !!!!
تو آنی که هر سکوت را می شنوی و هر فریاد را احساس می کنی
تو آنی که همیشه و در همه حال ترکهای قلبم را پیوند می دهی وگرنه مدتها پیش این قلب پاره پاره شده بود
تو آنی که با نسیمت اشکهایم را نوازش می دهی و شاپرکهای خیالی ات را برای بوسه زدن بر گونه هایم خبر می کنی...



 

خدایا در این سکوت شب که می دانم پر از فریاد دلهاست...

تورا می خوانم و هزاران بار نامت را در قلبم دیکته می کنم


انا انزلناه فی لیلة القدر

شبهای احیا یه حس جیبی دارم یه حسی که درونم غوغا می کنه شاید به یاد غوغای دل زینب می افتم به یاد غوغای کوفه، به یاد محراب خونینش 

یه جورایی دلم واسه خودم می سوزه شاید هم من واسه س دلم می سوزم. حسرت می خورم به یکسالی که از شبهای احیا رمضان سال گذشته گذشت ومن نمی دونم به عهدی که با خدا و قرآنش بسته بودم چه قدر پایدار موندم حسرت می خورم که به قول هایی که به خدا دادم شاید عمل نکرده باشم و اونوقته که من پر می شم از حسرت و افسوس...افسوس از ثانیه های که یکی یکی گذشتند و من خروار خروار با راحتی آنها را رها کردم به لحظه هایی که شاید خدا صدایم می کرد ومن صدایش را نشنیدم به درسهایی فکر می کنم که وارد فکر من شدند ولی فکر من آنقدر از گناه پر بود که به راحتی آنها را فراموش کرد به نشانه هایی که باید می دیم اما چشمانم بسته بود به حرفهایی که نباید می زدم به کارهایی که نباید می کردم به.....و من پر می شوم از الماس ، التماس به خدایم به او که همیشه با اینکه من پر از اشتباهم باز هم نگاهم می کند صدایم می کند و من الماس وار به درگاهش دعا می کنم..... 


پی نوشت: شبهای احیا که البته یک شبش گذشت یک شبش هم در حال سپری شدنه ما رو فراموش نکید خبببببب 
راستی فردا داریم می ریم مسافرت حالا یکی بگه ماه رمضون دوروز مونده به مدرسه ها مسافرت رفتنمون چیه ولی خب جایی که می ریم ارزش رفتنش رو خیلی بیشتر از این حرفا داره چون سال دیگه هم می خوایم اساس کشی کنیم به اون شهر بماند کجاست. همیشه آرزوم بود شبهای احیا اونجا باشم حالا امسال یه شبش رو اونجام چه قدر خوبه یه جورایی وقتی بهش فکر می کنم دلم ضعف می ره یه هفته ای هم بر می گردیم  البته اونجا کامپیوتر فک و فامیلمون هست من میام نظراتم  رو تایید می کنم و به بلاگم سر میزنم راستی یه عکس توی لینکهای روزانه گذاشتم یه سر بزنید

فعلا خداحافظ

التماس دعا......

خواب آرام

خواب آرام

به چشمانش نگاه می کنم 
حال که بیش از پیش به گرمی نگاهش احتیاج دارم
 حتی گوشه چشمی هم به من نمی اندازد
صدایش می کنم ابتدا در حده زمزمه
جواب نمی دهد
بلند تر صدایش می کنم
جواب نمی دهد
تمام نیرویم را در یک جا جمع می کنم و صدایش می کنم نه ....اینبار فریاد می زنم
اما لبهایش حتی به پهنای کوچکترین کلمه باز نمی شوند
با دستان پر حرارتم دستانش را می گیرم
سردی دستانش تا مغز استخوانم فرو می رود
باز به چهره اش نگاه می کنم
چقدر معصوم خوابیده
موهایش چه آرام و متین روی پیشانیش افتادند
حال چه ساده باید از او جدا شوم
آه این اشکهای لعنتی
اشکهایم هم نمی گذارند من تنها برای آخرین بار چهر اش را ببینم
انگار آنها هم با من سر جدال دارند.......

سلام فقط یه چیزی ایمیلی که قبلا نوشته بودم رو فراموش کنید اگه خواستید ایمیل بزنید به این آدرس بزنید لطفا : اmaryamdb_2009@yahoo.com  (آندرلاین)